• وبلاگ : طلوع مهر
  • يادداشت : سامرا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    ممنون

    لطف داريد

    خلاصه چندوقت بود سرم شلوغ بود

    ياعلي

    سلام
    درودبرشما
    همدم همه تنهايي هاي من درگذرسالهاي عمرم همين ائمه بودند.بعضي وقتهادلم مي گيره درسال اول تولدمادرم اززندگيم خارج شد والان سالهاست که نديدمش.بعدها به خاطرطلاق اون دوتا تعدادزيادي ازخواستگارهاباطرح اين مساله من رودچاراسترس مي کردند.پدرم تحت تاثيرنامادريم باعث شد که ناخواسته تن به ازدواجي بدم که صددرصد باب ميلم نبود.من بامادربزرگم زندکي کردم اما حسادتهاي زن پدروزن عموهام به خاطرتوجهات اون باعث آزارهاي فراوون شد.پدرم به خاطرذهنيات القاشده ازهمسرش خيلي من روتحت فشارقرارميداد.براي همينه که خودم رووقف بچه هام کردم وفقطبه دنبال آرامشم تااونهاتجربه تلخ من رونداشته باشند وزيرسايه خونواده باشند.شوهرم چون مي دونه من فقط به حفظ زندگي فکرمي کنم اجازه ميده که هرحرفي روبزنه وهربرخوردي روبکنه.امامي دونم روزگارجوابشوميده.مطمئنم ومطمئنم که زجرتلخ حرفاش باعث شده فقط بدون علاقه درکنارش باشم