سفارش تبلیغ
صبا ویژن


حضرت علی اکبر (ع) فرزند ابی عبدالله الحسین(ع) بنا به روایتی در یازدهم شعبان،سال43 قمری در مدینه منوره دیده به جهان گشود. پدر گرامی اش امام حسین بن علی بن ابی طالب (ع) و مادر محترمه اش لیلی بنت ابی مرّه بن عروه بن مسعود ثقفی است.او از طایفه خوش نام و شریف بنی هاشم بود . و به بزرگانی چون پیامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) و امام حسین (ع) نسبت دارد.
نقل است روزی علی اکبر(ع) به نزد والی مدینه رفته  و از طرف پدر بزرگوارشان پیغامی را خطاب به او میبرد، در آخر والی مدینه از علی اکبرسئوال کرد نام تو چیست؟ فرمود: علی سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علی آن شخص عصبانی شد، و چند بار گفت: علی، علی، علی، « ما یُریدُ اَبُوک؟ » پدرت چه می خواهد، همه اش نام فرزندان را علی می گذارد، این پیغام را علی اکبر(ع) نزد اباعبدالله الحسین (ع) برد، ایشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به  من عنایت کند نام همه ی آنها را علی می گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نماید نام همه ی آنها را نیز فاطمه می گذارم. 
 درباره شخصیت علی اکبر(ع) گفته شد، که وی جوانی خوش چهره، زیبا، خوش زبان و دلیر بود و از جهت سیرت و خلق و خوی و صباحت رخسار، شبیه ترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگی را از جدش علی ابن ابی طالب (ع) به ارث برده و جامع کمالات، محامد و محاسن بود. در روایتی به نقل از شیخ جعفر شوشتری در کتاب خصائص الحسینیه آمده است: اباعبدالله الحسین هنگامی که علی اکبر را به میدان می فرستاد، به لشگر خطاب کرد و فرمود:« یا قوم، هولاءِ  قد برز علیهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله....... ای قوم، شما شاهد باشید، پسری را به میدان می فرستم، که شبیه ترین مردم از نظر خلق و خوی و منطق به رسول الله (ص) است بدانید هر زمان ما دلمان برای رسول الله(ص) تنگ می شد نگاه به وجه این پسر می کردیم.
بنا به نقل ابوالفرج اصفهانی، آن حضرت درعصر خلافت عثمان بن عفان (سومین خلیفه راشدین) دیده به جهان گشود.این قول مبتنی بر این است که وی به هنگام شهادت بیست و پنج ساله بود. در برخی روایات هم سن ایشان را 28 ساله ذکر کرده اند، وی در مکتب جدش امام علی بن ابی طالب (ع) و در دامن مهرانگیز  پدرش امام حسین(ع) در مدینه و کوفه تربیت و رشد و کمال یافت.
امام حسین (ع) در تربیت وی و آموزش  قرآن ومعارف اسلامی و اطلاعات سیاسی و اجتماعی به آن جناب تلاش بلیغی به عمل آورد و از وی یک انسان کامل و نمونه ساخت و شگفتی همگان، از جمله دشمنانشان را بر انگیخت.

وی نخستین شهید بنی هاشم در روز عاشورا بود و در زیارت شهدای معروفه نیز آمده است:السَّلامُ علیکَ یا اوّل قتیل مِن نَسل خَیْر سلیل. علی اکبر(ع) درنبرد روز عاشورا دویست تن از سپاه عمر سعد را در دو مرحله به هلاکت رسانید و سرانجاممرّه بن منقذ عبدی بر فرق مبارکش ضربتی زد و او را به شدت زخمی نمود. آن گاه سایر دشمنان، جرأت و جسارت پیدا کرده  و به آن حضرت هجوم آوردند و وی را آماج تیغ شمشیر و نوک نیزه ها نمودند و مظلومانه به شهادتش رسانیدند.
امام حسین(ع) در شهادتش بسیار اندوهناک و متأثر گردید و در فراقش فراوان گریست و هنگامی که سر خونین اش را در بغل گرفت، فرمود:ولدی علی عَلَی الدّنیا بعدک العفا (فرزندم علی ،دیگر بعد از تو اف بر این دنیا
در مورد سنّ شریف وی به هنگام شهادت، اختلاف است. برخی می گویند هجده ساله، برخی می گویند نوزده ساله  و عده ای هم می گویند بیست و پنج ساله بود.اما از این که وی از امام زین العابدین(ع)، فرزند دیگر امام حسین(ع) بزرگتر یا کوچک تر بود، اتفاقی میان مورخان و سیره نگاران نیست. روایتی از امام زین العابدین(ع) نقل شده که دلالت دارد بر این که وی از جهت سن کوچک تر از علی اکبر(ع) بود. آن حضرت فرمود:
کان لی اخ یقال له علیّ اکبر منّی قتله الناس ...
مقبره حضرت علی اکبر علیه السلام  در کربلای معلی پایین پای اباعبدالله الحسین علیه السلام است و در سلام زیارت عاشورا منظور از وعلی علی ابن الحسین ، آقا علی اکبر علیه السلام می باشد.

منبع: http://www.aviny.com


پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بر اساس علم و منطق با گروههاى مختلف غیر اسلامى مناظره و بحث مى کرد، امام صادق(علیه السلام) چهار هزار شاگرد در رشته هاى مختلف تربیت مى نمود، و خود شخصاً با منکران خدا مى نشست و به بحث و گفتگو مى پرداخت.
این بحثها و تجزیه و تحلیلهاى روشنگرانه نقش مؤثّرى در توسعه اسلام داشت.  
قرآن مى فرماید:

«مردم را به راه پروردگارت با حکمت و پندهاى نیکو و جدال و بحث و انتقاد دعوت کن.»(1)

حکمت همان روشهاى استدلالى و منطقى است.
موعظه نیک عبارت از اندرزهایى است که جنبه عاطفى و احساسى دارد.
مجادله نیک بحثهاى رو در رو وبر اساس انصاف و حسن نیّت است.
حضرت على(علیه السلام) فرمود:

«طرفداران پنج دین مختلف به صورت گروههاى پنج نفرى به حضور پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى بحث ومذاکره آمدند به ترتیب: گروه یهود، سپس گروه مسیحى سپس گروه مادّى، سپس گروه دوگانه پرست، سپس گروه مشرک، شروع به مناظره کردند.

پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با کمال متانت سخن آنها را گوش داد و به پاسخ آنها پرداخت، و این مناظرات، سه روز بیشتر طول نکشید، که هر پنج گروه قانع شدند و به اسلام گرویدند، در پایان گفتند:

«ما رَأَیْنا مِثْلَ حُجَّتِکَ یا مُحَمَّدَ، نَشْهَدُ اَنَّکَ رَسُولُ اللّهِ»

اى محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) ما همچون حجّت و استدلال تو هرگز در جائى ندیده ایم، گواهى مى دهیم که تو رسول خدا هستى.»(2)

آرى! اگر براى جذب تحصیل کرده ها و افراد مختلف غیر اسلامى با چنین شیوه اى رفتار شود، نقش مؤثّرى در گسترش اسلام خواهد داشت و همچنین زمینه سازى فکرى حساب شده اى براى آینده درخشان به دست حضرت مهدى(عج) خواهد بود.

1-اُدْعُ اِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهِمْ بِالَّتِى هِىَ اَحْسَنُ. (سوره نحل،آیه125)
2-مشروح این مناظره در کتاب احتجاج طبرسى، ج 1، از ص 16 تا 24 آمده است.


مبعث مبارک.
شنبه 89/4/19 | مجنون

روز مبعث، روز برانگیختن خردهایی است که در تابوت خُرافه گرایی، هوس پرستی و جهل پیشگی دفن شده بود. روز مبعث روز تولّد عاطفه هاست؛ عاطفه هایی که در رقص شمشیرها زخمی می شد و در جنگل نیزه ها جان می باخت. آن روزها، دخترکان معصوم، به جای آغوش گرم مادر، در دامان سرد خاک می خفتند. جوانان بلندقامت، در جنگ جهالت ها، جان به بارش تیرها می دادند و زنان بی پناه، در بند اسارت می زیستند. آه که چه خارهایی به پای بشریّت می خلید و چه زخم هایی دل عاطفه ها را می خَست.
روز مبعث، روز مرگ قساوت ها و شرارت ها بود؛ روز مرگ کرامت هایی که به پای بت ها قربانی می شد؛ روز مرگ جهل و شرک و پرستش های ناروا بود.

از طلوع خورشید اسلام و انقلابِ عظیم پیامبر آن، حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم ، هزار و چهارصد و اندی سال می گذرد. از آن زمان تاکنون، تاریخِ جهان پی درپی ورق خورده است رویدادهای گوناگون و دگرگونی های حیرت انگیز، چهره ای تازه به آن بخشیده است آن چنان که شیوه همیشگی گذشت زمان است، نوها به کهنگی گراییده و کهنه ها به اعماق فراموشی ذهن های تاریخ پیوسته است. اما این حقیقت که محمد صلی الله علیه و آله وسلم نجات دهنده بزرگ بشر بود و آیینش آیین زندگی، هر زمان از زمان دیگر روشن تر می درخشد؛ چرا که او جاودانه ترین تمدّن ها را بنیان نهاد، زندگی سازترین فرهنگ ها را گُسترد و انسان پرورترین ارزش های اخلاقی را نهادینه کرد. درود بی کران خداوندی بر روان پاک او باد.

روز مبعث بر همگان تهنیت باد.


سوگند حق
شنبه 89/4/5 | مجنون

سوده نام بانوی ستمدیده ای است که از سوی «بسر بن ارطاة»، به وى و قبیله اش ظلم می شد.هرچه تلاش کرد کارش به جائى نرسید. ناچار تصمیم گرفت که مستقیما در شام به خود معاویه مراجعه نماید. بدین ترتیب راه طولانى بین همدان و شام را با همّت عالى خود پیمود و به دربار و کاخ معاویه وارد شد. رمانده معاویه به حقوق او پس از گفتگویی با معاویه در خصوص جنگ صفین، رو به او کرد و گفت: "ای معاویه! «بسر بن ارطاة» به نام و پشتیبانى تو وارد قبیله ما شد؛ مردان خاندان را کشت و اموال ما را به یغما برد و از اینها گذشته، مى خواهد ما رابه گفتن یاوه هائى مجبور سازد که خدا نکند زبان ما به آنها آلوده گردد. ما نمى خواهیم آشوبى به پا شود و گرنه هنوز تمام مردان با شهامت ما نمرده اند، اینک شما یکى از این دو کار را خواهى کرد، یا او را عزل مى کنى تا از تو تشکر کنیم، یا به سخنان من بى اعتنائى نشان مى دهى تا کاملا تو را شناخته باشیم."

معاویه که انتظار نداشت زنى، این چنین مقابل او سخن بگوید، سخت برآشفت و فریاد زد: "مرا تهدید مى کنى؟ هم اکنون فرمان مى دهم تو را بر شترى سرکش سوار کنند و نزد "بسر بن ارطاة" بفرستند تا هرطور دلش خواست، با تو رفتار کند."
در این هنگام، سکوت مرگبارى بر مجلس حکم فرما شد. اطرافیان معاویه از ترس سر به زیر افکنده و جرأت سخن گفتن و حتّى نگاه کردن نداشتند؛ اما تنها کسى که از خشم خلیفه هراسى نداشت، همان بانوى ستم دیده و بى پناه بود که این اشعار را زمزمه کرد و سکوت را شکست: "خداوندا! درود بفرست به روان پاک و پیکر مقدّسى که در آغوش قبر جاى گرفته و عدل و دادگرى نیز با او به خاک سپرده شده است. او که هم سوگند حقّ بود و به هیچ قیمتى از آن دست برنمى داشت و همواره با حقّ و ایمان همراه بود."

پس از خواندن این اشعار، معاویه ‌پرسید: "منظورت از این اشعار کیست؟"
سوده: "على بن ابى طالب (علیه السلام) !"
معاویه: "مگر على چه گفته است؟"

سوده: "روزى با یکى از عاملان او اختلافى داشتیم، براى شکایت نزد او رفتم. آن حضرت مشغول نماز بود. پس از نماز با مهربانى متوجّه من شد و فرمود: "حاجتى داشتى؟" جریان را شرح دادم. چنان متأثر شد که اشک از دیدگان او جارى گشت. سپس دست هاى خود را به سوى آسمان دراز کرد و فرمود: "بار خدایا! تو مى دانى که من هیچگاه به نمایندگانم دستور نداده ام به کسى ستم کنند و یا در اجراى حقّ کوتاهى ورزند." این را گفت و قطعه پوستى را برداشت و بى درنگ چنین مرقوم فرمود:
"به نام خداوند بخشنده مهربان. دلیل روشنى از جانب پروردگارتان براى شما آمده، بنابر این حقّ پیمانه و وزن را با عدالت اداء کنید و از اموال مردم چیزى نکاهید و در روى زمین فساد نکنید و سرمایه حلالى که خداوند براى شما گذاشته، برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید و من پاسدار شما نیستم.(1) چون از قرائت نامه فراغت یافتى، آنچه در اختیار تو است، محفوظ دار تا کسى از جانب ما بیاید و آن مقام را از تو تحویل گیرد. والسّلام."(2)

آنگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) نامه را پیچیده و به من داد. بدین ترتیب نماینده خویش را عزل کرد؛ زیرا که او ستم بر مردم روا داشته بود."
سوده ادامه می‌دهد: "آن رفتار على (علیه السلام) و این هم رفتار تو درباره یک زن ستم دیده و بى پناه!"
معاویه که متوجه بهت و حیرت اطرافیان از روش زمامدارى امام على (علیه السلام) و شهامت و بى پروایى پرورش یافتگان مکتب او شده بود، در ظاهر خواست به عدالت خواهى شهرت یابد. لذا به یکى از منشیان دستور داد که نامه اى بنویسد تا نسبت به این زن با عدالت و انصاف رفتار نمایند.

در این هنگام، سوده گفت: "فقط با من؟! ابدا! این کار بسیار ناستوده و فرومایگى است؛ اگر بنا باشد که قانون عدالت اجرا شود باید براى تمام افراد قبیله باشد وگرنه خون من از خون دیگران رنگین تر نیست."
معاویه کمى جابجا شد، بار دیگر به زن خیره ‌گردید و ‌گفت: "آرى! على بن ابیطالب (علیه السلام) شما را چنین بار آورده که در مقابل شخصیت‌ها و زمامداران بى پروا و جسورانه حرف مى زنید." سپس دستور داد هر طور این زن مى خواهد برایش بنویسند.(3)

(برگرفته از کتاب "الگوهای رفتاری امام علی(علیه السلام) و مباحث تربیتی" تألیف مرحوم محمد دشتی)

 13 رجب، ولادت امیر مومنان، حضرت علی (ع) بر همه شیعیان مبارک باد.

1. آیات 85 سوره اعراف و 86 سوره هود
2. "بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، قد جائتکم بینةٌ من ربّکم، فاوفوا الکیل و المیزان و لا تبخسوا النّاس اشیائهم و لا تعثوا فى الارض مفسدین، بقیة اللّه خیرٌ لکم ان کنتم مؤمنین و ما انا علیکم بحفیظ، اذا قراءت کتابى هذا فاحفظ بما فى یدک حتّى یقدّم علیک من یقبضه و السّلام"

3. احقاق الحق، جلد 8، صفحه 563 - 562 


امروز توی دانشگاه دور هم با بچه ها نشسته بودیم که بحث فال و فالگیری شد و یکی از افرادی که اونجا بود خودش را متخصص گرفتن انواع فال ها معرفی کرد...جای همگی خالی که بعد از این ابراز وجود، همه مثل مور و ملخ دورش جمع شدن(البته به نظرم طبیعیه، چون ذات بشر به گونه ای هست که دوست داره از آینده خودش با خبر باشه) و جالب این که بر خلاف روند بقیه فالگیرها موارد منفی و اتفاقات ناگواری که مثلا در آینده رخ میدهند را بیشتر از نکات مثبت میگفت!!!
این مبحث برای من جالب بود که هرچه قدر هم انسان از گرفتن فال به عنوان سرگرمی و تفنن یاد کنه اما حرف منفی و نا امید کننده آن ناخودآگاه بر روی انسان اثر می گذاره (به خصوص روی انسانهایی که شدیدا حرف روشون تاثیر داره یا به عبارت دیگه سمعی هستن )، و این تاثیر منفی معضلات زیادی برای فرد ازقبیل نا امیدی،افسردگی، احساس ذلت و ... را به بار میاره
به همین دلیل بر آن شدم تا صحت فال و فالگیری را از دیدگاه اسلام بررسی کنم.در بین مطالبی که در این زمینه مطالعه کردم مقاله زیر را برای اطلاع شما دوستان قرار میدم.خوشحال میشم که نظر شما را نیز در این زمینه بدونم.
منبع این مقاله وبلاگ در خیال حرم ارباب می باشد.

*****
اعتقادات، همواره در زندگی بشر نقش اساسی داشته و دارد و اصولاً عملکردها و رفتارهای انسان بر پایه اعتقاداتش شکل می‌گیرند و از این باب است که اسلام ( و بلکه همه ادیان الهی) بیش از هر چیز به باورها و عقائد توجه دارند و در درصدد تصحیح و استحکام آنها هستند زیرا عقائد بشر آمیخته به خرافات و اباطیل گشته و این امر اگر چه در سایر ادیان و ملت‌ها فراوان‌تر است اما در میان مسلمین هم نفوذ کرده است.

فال در دو معنا و اصطلاح به کار می‌رود: یکی به معنی به فال نیک یا بد گرفتن چیزی و دیگری به معنی پیشگویی و خبر دادن از احوال آینده.

1. فال نیک و بد همواره در میان اقوام مختلف رواج داشته است یعنی اموری را به فال نیک گرفته و دلیل بر پیروزی و پیشرفت کار می‌دانستند و اموری را به فال بد گرفته و دلیل بر شکست و ناکامی می‌پنداشتند مثل نحوست 13 یا صدای کلاغ و جغد یا ... . فال به این معنی، اگر چه یقیناً اثر طبیعی ندارد ( یعنی مثلاً بین عدد 13 و بدیمنی و شکست هیچ رابطه منطقی و حقیقی وجود ندارد) اما بی تردید می‌تواند اثر روانی داشته باشد به این معنی که به فال نیک گرفتن مایه امیدواری و خوش بینی و تلاش است و همین روحیه مثبت موجب پیشرفت و موفقیت می‌شود و بر عکس به فال بد گرفتن چیزی موجب ناامیدی و سستی و عدم تلاش نسبت به نتیجه کار است و لذا باعث شکست و ناکامی می‌گردد و به همین دلیل در منابع اسلامی از فال نیک نهی نشده اما فال بد به شدت محکوم و مذموم شمرده شده است زیرا اسلام با تزریق روحیه نشاط و فعالیت و سر زندگی و تحرک و امید کاملاً موافق است ( البته نه از هر راه غیر شرعی) ولی اجازه تزریق روحیه یأس و ترس و سستی و بی‌تحرکی را نمی‌دهد چرا که این روحیه‌های منفی، موجب عقب ماندگی و ناکامی فرد و جامعه خواهد شد. به علاوة این که فال نیک انسان را متوجه خدا و قدرت او و توکل به او می‌کند ولی فال بد انسان را از این امور غافل و دور می‌نماید.1

2. اما فال گیری به معنی پیشگوئی و خبر دادن از احوال آینده:

این مورد را در چند نکته توضیح می‌دهیم: اطلاع از غیب مخصوص خداوند است و البته انبیاء و اولیاء و برخی صالحین هم به اذن الهی گاهی از غیب مطلع می شوند.

اصولاً پیش بینی ها قطعی و صد درصد نیستند بلکه به نوع عملکرد ما بستگی دارند و مثلاً با دعا و صدقه و احسان و ... قابل تغییرند.

ج) در دین اسلام فال ( چه قهوه چه هر فال دیگری) و طالع بینی ( مثل آینه بینی و کف بینی) و پیشگوئی با عنوان کِهانت مطرح می‌شود. کهانت در لغت به معنی پیشگوئی و غیب گویی و طالع بینی و فال گیری است. در زمان جاهلیت عده‌ای بوده‌اند که با ادعای ارتباط با اجنه و شیاطین از امور آینده و احوال مردم خبر می‌دادند و البته تا امروز هم این افراد وجود دارند و با ادعاهای مختلف وارد میدان شده‌اند. از نظر اسلام کهانت کلاً حرام است یعنی هم عمل کاهن ( فالگیر و ...) حرام است و هم عملِ فردی که نزد او می‌رود. هم پول دادن به او حرام است و هم پول گرفتنِ او حرام است و آن پول اصلاً مالِ او نمی‌شود و کاهن ( فال گیر و ...) تا قیامت بدهکار و مدیون خواهد بود.

امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: کسی که کهانت کند و کسی که نزد کاهن ( فالگیر و ...) برود تا برایش کهانت کند از دین محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ بیرون شده است.

حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمودند: کسی که نزد کاهن یا ساحر برود و کار او را تصدیق کند به تمام کتب آسمانی کافر شده است.

امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: اُجرت کاهن حرام است.

باید توجه داشت که حرمت‌ها و یا وجوب‌‌هایی که در شرع مقدس اسلام آمده همگی حکمت و علت دارند، چون خدای عالم و عادل و حکیم آنها را قرار داده است. بنابراین ولو ما خیلی از حکمت‌ها و علت‌ها را ندانیم دلیل بر نابجایی حکم الهی نیست (العیاذ بالله). امّا در مورد حرمت کهانت باید گفت که صلاح مردم در اینست که از آینده خود بی‌خبر باشند، چون اگر آینده خوب باشد (مثلاً قبولی در کنکور) ممکن است انسان دست از تلاش بردارد و یا به خاطر زودتر رسیدن به آن مرتکب گناه و خلاف شرع شود. مثلاً اگر به کسی بگویند یک ماه دیگر 2 میلیون به تو می‌رسد ممکن است او تن به هر رباخواری و رشوه‌خواری و کلاهبرداری بدهد، به این بهانه که این همان روزیِ من است که قرار است به من برسد و هزاران توجیه دیگر و یا ممکن است دیگر به دنبال دعا و صدقه و ... نرود و همین ترک دعا و صدقه چه بسا او را از آن آینده خوب محروم سازد.

و امّا اگر آن آینده بد و ناگوار باشد ممکن است باعث سرخوردگی و یأس شود و فرد از تلاش و دعا و صدقه و ... دست بردارد و یا برای دفع آن امر ناگوار دست به هر گناهی مثل ظلم به حق دیگران و ... بزند.2 اینها همه در صورتی است که پیشگویی ها بر اساس ضوابط و قوانین صحیح صورت گرفته باشند در حالی که آنچه امروز در جامعه ما مرسوم است تماماً دروغ و خرافات است و هیچ عقل سلیمی آنها را نمی پذیرد تا چه رسد به اسلام. و حتی اگر صحیح هم بودند باز با دعا و صدقه و کار خیر و یا گناه و... قابل تغییر بودند. بنابراین چه بهتر که به جای دل بستن به این خرافات که چهره مسلمین و جامعه دینی را نیز خراب می‌کند در جهت اصلاح اعتقادات و عمل به احکام مترقی اسلام و آبادانی آخرت خودمان قدم برداریم.

در زمینه کهانت و فال گیری و ... می‌توانید به کتب زیر مراجعه کنید:

1. تفسیر نمونه، آیت الله العظمی مکارم شیرازی و دیگران، ج 6، ص 319 ‍ـ 316. ج 12، ص 52. ج 13، ص 317. ج 15، ص 492.

2. گناهان کبیره، ج 2، آیت الله شهید دستغیب، بخش سحر، (ص 60 ـ 57).


قال الله تعالی :

مَن طَلَبَنی ، وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی ، عَرَفَنی
وَ مَن عَرَفَنی ، اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی ، عَشَقنَی
وَ مَن عَشَقتَنی ، عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقتَهُ ، قَتَلتَهُ
وَ مَن قَتَلتَهُ ، فَعَلّی دیَتَهَ وَ مَن دیَتَهُ عَلَیّ دیَتَهُ
فاَنَا دیَتَهُ

 

خداوند متعال می فرماید :

آن کس که مرا طلب کند ، می یابد
آن کس که مرا یافت،می شناسد
آن کس که مرا شناخت ،دوستم می دارد
و  آن کس که دوستم داشت ، به من عشق می ورزد
آن کس که به من عشق ورزید ، من نیز به او عشق می ورزم
آن کس که به او عشق ورزیدم ، می کشم او را
و آن کس را که من بکشم ، خون بهایش بر من واجب است
و آن کس که خون بهایش بر من واجب است
پس من خون بهایش هستم .

 

آری به راستی شهدای ما درک کردند، و این مسیر را پیموده و به لقا الله رسیدند .و اینجاست که به معنای زیبای این جمله که « چگونه در بند خاک بماند آن که پرواز آموخته است و چگونه از جان نگذرد، آن کس که می داند جان ، بهای دیدار است » می توان پی برد.
کاش به گونه ای زندگی کنیم که روزی شرمنده از دست دادن میراثی که آنها با خون پاکشان به ما سپردند نباشیم.

 


در صدر اسلام، استقامت و پایدارى و شهامت پر توان مسلمانان در برابر تندبادهاى حوادث، از عوامل پیروزى بود، اینک نیز براى پیروزى در نیل به تکمیل اسلام به دست حضرت مهدى(عج) نیاز به صبر و پایدارى است.

نمونه هاى صبر و استقامت مسلمانان صدر اسلام در تاریخ بسیار است و نمونه هاى صبر و استقامت در جنگهاى اسلامى به خوبى در روحیّه مسلمانان آشکار است، آنها با کمترین نفر و کمترین ابزار جنگى پوزه بزرگترین ارتش دشمنان را به خاک مالیدند.

مثلاً جعفر طیّار(رحمه الله) برادر امام على(علیه السلام) در جنگ موته (جنگ با ابر قدرت روم) با این که دو دستش قطع شده بود و نود زخم به بدنش رسیده بود، پرچم را با دو بازوى بریده اش نگهداشته بود و همچنان مى جنگید.( [1] )

قرآن صد و چهار بار سخن از صبر و استقامت به میان آورده و در آیه 200 سوره آل عمران مى فرماید:

«یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

اى کسانى که ایمان آوردید، استقامت کنید و در برابر دشمنان نیز پایدارى به خرج دهید و از مرزهاى خود مراقبت به عمل آورید و از خدا بپرهیزید شاید رستگار شوید.»

مسلّماً براى زمینه سازى براى یک حکومت جهانى اجراى این دستورات نیز لازم و ضرورى است.

1-بحار، ج 21، ص 53.

لازم به ذکر می دونم که بگم منبع من برای سلسله بحث های عوامل مهم زمینه سازی برای ظهور که در وبلاگم آغاز کرده ام کتاب حضرت مهدی(عج) فروغ تابان ولایت، از محمد مهدی اشتهاردی است.


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

تمامی حقوق مادی و معنوی " طلوع مهر " برای " مجنون " محفوظ می باشد!
طـرّاح قـالـب: شــیــعــه تـم