اسماء گوید: دیدم حضرت دستهایش را به سوى آسمان بلند کرده و مىگوید: پروردگارا به حق حضرت محمد مصطفى و شوق و اشتیاقى که نسبت به من داشت و به شوهرم على مرتضى و اندوهى که بر من دارد و به حسن مجتبى و گریهاش بر من، و به حسین شهید و حسرت و افسردگیش نسبت به من و به دخترانم که دختران فاطمهاند و آه ماتمشان بر من، از تو مىخواهم که بر گنهکاران امت حضرت محمد ترحم فرموده، و آنان را ببخشائى و به بهشت واردشان سازى که تو گرامىترین سؤال شوندگان و ارحم الراحمین مىباشى. (1)
1ـ بلادى البحرانى، «وفاه فاطمة الزهراء»/ 78
مرغ دل یک بام دارد دو هوا گه مدینه میرود گه نینوا
این اسیر بند قاف و شین و عین گاه می گوید حسن گاهی حسین
میپرد گاهی به گلزار بقیع می نشیند پشت دیوار بقیع
می نهد سر بر سر زانوی دین اشک ریزان در غم بانوی دین
عرضه میدارد که ای شهر رسول در کجا مخفی بود قبر بتول
از تمام نخلها پرسیده ام آری اما پاسخی نشنیده ام
یا امیر المؤمنین روحی فداک آسمان را دفن کردی زیر خاک ؟
آه را در دل نهان کردی چرا ؟ ماه را در گل نهان کردی چرا ؟
یا علی جان تربت زهرا کجاست ؟ یادگار غربت زهرا کجاست ؟
تا ز نورش دیده را روشن کنم بر مزارش شعله ها بر تن کنم
آه از آن ساعت که آتش در گرفت جام را از ساقی کوثر گرفت
یاد پهلویش نمازم را شکست فرصت راز و نیازم را شکست
آه زهرا تا ابد جاری بود دست مولا تشنه یاری بود
چون علی شد بی کس و بی همنفس گفت یا زینب به فریادم برس
چون خلیفهى اول پس از رحلت پیامبر خدا صلى اللَّه علیه و آله فدک را غصب کرد و حضرت فاطمهى زهرا با او به محاجه و مناظره پرداخت، امیرالمؤمنین على علیهالسلام نیز پس از سخنرانى و خطبه فاطمه علیهاالسلام در مسجد، به مسجد رفت و از جملهى سخنانش خطاب به ابوبکر فرمود:
یا ابابکر! بگو ببینم قرآن خواندهاى؟
ابوبکر: بلى خواندهام.
على علیهالسلام: بگو ببینم آیهى تطهیر: «انما یریداللَّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، (1)در حق ما نازل شده، یا در حق دیگران؟
ابوبکر: در حق شما نازل شده.
على علیهالسلام: اگر کسى شهادت دهد که فاطمه علیهاالسلام کار بدى انجام داده چه مىکنى؟ آیا شهادت او را مىپذیرى یا نه؟
ابوبکر: بلى، مىپذیرم و براى فاطمه علیهاالسلام مانند دیگران حد جارى مىکنم.
على علیهالسلام: در این صورت در پیشگاه خدا کافر مىشوى.
ابوبکر: چرا؟ v على علیهالسلام: زیرا در این فرض، تو شهادت خدا را که به پاکى فاطمه علیهاالسلام گواهى داده قبول نکرده و گواهى مردم را گرفتهاى، همان طورى که شهادت خدا و پیامبر صلى اللَّه علیه و آله را در این مورد نادیده گرفته و فدک را از فاطمه علیهاالسلام به یغما بردهاى؟
ابوبکر! مگر فدک در دست فاطمه علیهاالسلام نبود؟ چرا و چگونه چیزى که در دست او است، از او بینه و شاهد مىخواهى؟
مردم چون این مناظره و سخنان على و ابوبکر را مىشنیدند، بر روى یکدیگر نگاه کرده و گفتند: «صدق واللَّه على بن ابىطالب؛ سوگند به خدا که حق با على علیهالسلام است. (2)
قابل توجه است، که امیرالمؤمنین از آیهى تطهیر بر عصمت فاطمه علیهاالسلام استدلال نموده و مهاجرین و انصار نیز آن را پذیرفته و مورد تأیید قرار دادهاند.
1ـ احزاب/ 33.
2ـ احتجاجات طبرسى، چاپ نجف، ج 1، ص 122- 123.
امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «إن اللَّه خلق محمداً من طینة من جوهرة تحت العرش، و إنه کان لطینته نضح فجبل طینة أمیرالمؤمنین علیهالسلام من نضح طینة رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم، و کان لطینة أمیرالمؤمنین علیهالسلام نضح فجبل طینتنا من فضل طینة أمیرالمؤمنین علیهالسلام، و کانت لطینتنا نضح فجبل طینة شیعتنا من نضح طینتنا، فقلوبهم تحن إلینا، و قلوبنا تعطف علیهم تعطف الوالد على الولد و نحن خیر لهم و هم خیر لنا، و رسولاللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلم لنا خیر و نحن له خیر». (بصائر الدرجات ص 14، بحارالانوار 25/ 8).
یعنى: «خداوند محمد را از طینت و سرشتى که از گوهرى در زیر عرش بود خلق فرمود، و طینت محمد را تراوشى بود که خداوند طینت امیرالمؤمنین را از همان تراوش طینت رسول خدا خلق نمود. و طینت امیرالمؤمنین را از نیز تراوشى بود که خداوند طینت ما را از باقیماندهى طینت امیرالمؤمنین خلق کرد، و براى طینت ما نیز تراوشى بوده که خداوند شیعیان ما را از همان تراوش طینت ما خلق فرموده است. دلهاى شیعیان ما مشتاق ما هستند و دلهاى ما نیز- بمانند مهربانى و شفقت پدر به فرزند- به آنان توجه دارد. ما براى شیعیانمان بهترینها هستیم و شیعیان ما براى ما بهترینها هستند، رسول خدا نیز براى ما بهترین است و ما هم براى او بهترینها هستیم».
منبع:سایت یا زهرا
من سینه زنم،سینه من وادی طور است افسوس دلم از حرم یار به دور است
یکی از مکان هایی که در این سفر نورانی به آنجا می روند مسجد سهله منصوب به امام زمان (عج) می باشد و بزرگان زیادی از مقربان ،حضرت را در این مکان ملاقات کرده اند.
آشنایی با مسجد سهله
یکی از مشهورترین مساجد اسلامی که در قرن اول هجری توسط قبایل عرب در سمت شمال غربی مسجد جامع کوفه به فاصله حدود دو کیلومتر ساخته شده است؛ مسجد شریف »سهله« است که در منابع تاریخی از آن با نامهایی چون مسجد سهیل، بنیظفر و عبدالقیس1... یاد شده است.
این مسجد در زمینی خالی از سکنه که اطراف آن پوشیده از ماسههای قرمز است ساخته شده است. شکل هندسی آن تقریباً به صورت مستطیل با طول 140 متر، عرض 125 متر و مساحتی بالغ بر 17500 مترمربع است. ارتفاع دیوارهایی که آن را احاطه کرده حدود 22 متر است که هر یک از اضلاع چهارگانه آن به وسیله برجهای نیم دایرهای از طرف خارج و به فاصلههای مساوی تقویت میشوند. در میانه ضلع شرقی دیوار، منارهای به ارتفاع 30 متر وجود دارد. در اصلی مسجد در میانه ضلع شرقی در مجاورت این مناره قرار دارد.
مجموع فضای مسجد از دو قسمت شبستان و صحن تشکیل شده است. شبستان که در قسمت جنوب به طول 120 متر و عرض 5/5 متر بنا شده است حدود 660 متر مربع مساحت دارد و از طریق ایوانکهایی به عنوان ورودیهای شبستان به صحن مسجد متصل میشود که قدمت تاریخی این ایوانکها به قبل از 750ق. میرسد.
بقیه فضای مسجد به صحن اختصاص دارد. در طول اضلاع شرقی، غربی و شمالی مسجد نیز غرفههایی ساخته شده است که در یک طرف 36 غرفه، در طرف دیگر 27 و در سمت در ورودی آن 19 غرفه به چشم میخورد.
در بخشهای مختلف صحن مسجد محرابهایی ساخته شده است که به نام پیامبران و ائمه اطهار(ع) نامگذاری شدهاند و در اصطلاح آنها را مقام میخوانند. این مقامها عبارتند از:
1. مقام حضرت ابراهیم(ع): این مقام در جهت شمال غربی و بین دیوار غربی و شمالی قرار دارد. در روایتی آمده است این مسجد، خانه حضرت ابراهیم خلیل(ع) بوده است که از آنجا به سمت قوم »عمالقه« رفتند.
2. مقام حضرت یونس(ع): این مقام در جهت جنوب غربی بین دیوار جنوبی و غربی قرار دارد.
3. مقام حضرت ادریس(ع): این مقام در بین دیوار شرقی و شمالی قرار دارد. این مقام را مقام عیسی(ع) هم مینامند. این قسمت از مسجد به »بیتالخضر« هم معروف است.
4. مقام حضرت صالح(ع): این مقام در سمت شرقی بین دیوار جنوبی و شرقی قرار دارد که به مقام صالحین، انبیا و مرسلین معروف است.
5. مقام امام سجاد(ع): این قسمت در میانه مسجد کمی مایل به سمت شرقی قرار دارد.
6. مقام امام صادق(ع): این مقام درست در وسط مسجد است. براساس روایات تاریخی، حضرت امام صادق(ع) مدتی در آنجا اقامت نموده و به عبادت و دعا مشغول بودهاند.
7. مقام امام زمان(ع): این مقام هم در قسمت میانی مسجد، کمی مایل به سمت جنوب، در بین مقامهای امام سجاد(ع) و حضرت یونس(ع) قرار دارد. امروزه ساختمانی به طول 80 متر و عرض 5/5 متر در این محل بنا شده است. حضرت ولیعصر(ع) در این مقام، نماز و دعا و نیایش به جای آوردهاند و عالم بزرگوار علامه بحرالعلوم آن حضرت را در این مکان شریف در حال مناجات با پروردگار زیارت کردهاند. گذشته از آن، گزارشهای بسیاری از ملاقات با آن حضرت در این مسجد مبارک در طول تاریخ نقل شده است که این امر سبب اقبال بسیار عاشقان و شیفتگان خالص آن حضرت به این مکان شریف گشته و در نتیجه ساختمان این قسمت، بارها توسط شیعیان مخلص تجدید بنا شده است. برای این مقام زیارتنامه مخصوصی در کتب روایی نقل شده است که بههمراه سایر دعاها و عبادات به جای آورده میشود.
سلام به همه دوستان عزیزم
بلاخره به آرزوم رسیدم و به لطف خدا و امام زمان (عج) عازم سفر کربلا هستم.جای همگی شما دوستان خالیه.انشاالله از طرف همگی نائب الزیاره هستم.متن زیر را تقدیم می کنم به ساحت مقدس امام زمانم.
میدانم آدینه ای خواهی آمد که سحرگاهانش جدای همه روزهاست، خورشید شادمانه ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت، چهار فصل یکی خواهند شد و در پیکر بهار به تو خوش آمد خواهند گفت و جهان دوباره طعم محبت و دوستی را خواهد چشید و مفهوم واقعی زندگی انسانی را لمس خواهد کرد.
او خواهد آمد تا شاخه های گمراهی ، دروغ و ریا، فسق و گناه را بشکند او خواهد آمد که ریشه ظالمان را از بیخ وبن برکند و کاخهای شرک و نفاق را ویران کند.او خواهد آمد تا وعده خداوند را محقق کند.
او خواهد آمد و تشنگی قرنها را فرو خواهد نشاند
(لحظه ای از دعا برای فرج آقا امام زمان (عج) غافل نشویم)
سلام دوستان
دیروز خدا قسمت کرد جمکران بودم.جای همگی خالی.به همین خاطر تصمیم گرفتم در این پست تاریخچه این مسجد مقدس را بنویسم.
شیخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمی، معاصر شیخ صدوق، در کتاب تاریخ قم از کتابِ مونس الحزین فی معرفه الحقّ و الیقین ـ از تألیفات شیخ صدوق ـ بنای مسجد جمکران را به این عبارت نقل کرده است:
شیخ عفیف صالح حسن بن مُثلهی جمکرانی میگوید:
شب سهشنبه، هفدهم ماه مبارک رمضان 393 هجری، در سرایِ خود خفته بودم که جماعتی به درِ سرای من آمدند. نصفی از شب گذشته بود. مرا بیدار کردند و گفتند: «برخیز و امر امام محمّد مهدی صاحب الزّمان، صلوات الله علیه، را اجابت کن که ترا میخواند.»
حسن بن مثله میگوید: «من، برخاستم و آماده شدم». چون به درِ سرای رسیدم، جماعتی از بزرگان را دیدم. سلام کردم. جواب دادند و خوشامد گفتند و مرا به آن جایگاه که اکنون مسجد (جمکران) است، آوردند.»
چون نیک نگاه کردم، دیدم تختی نهاده و فرشی نیکو بر آن تخت گسترده و بالشهای نیکو نهاده و جوانی سیساله، بر روی تخت، بر چهار بالش، تکیه کرده، پیرمردی در مقابل او نشسته، کتابی در دست گرفته، بر آن جوان میخواند.
بیش از شصت مرد که برخی جامهی سفید و برخی جامهی سبز بر تن داشتند، بر گرد او روی زمین نماز میخواندند.
آن پیرمرد که حضرت خضر ـ علیه السّلام ـ بود، مرا نشاند و حضرت امام ـ علیه السّلام ـ مرا به نام خود خواند و فرمود: «برو به حسن بن مسلم بگو: «تو، چند سال است که این زمین را عمارت میکنی و ما خراب میکنیم. پنج سال زراعت کردی و امسال دیگر باره شروع کردی، عمارت میکنی. رخصت نیست که تو دیگر در این زمین زراعت کنی،باید هر چه از این زمین منفعت بردهای، برگردانی تا رد این موضع مسجد بنا کنند.»
به حسن بن مسلم بگو: «این جا، زمین شریفی است و حق تعالی این زمین را از زمینهای دیرگ برگزیده و شریف کرده است، تو آن را گرفته به زمین خود ملحق کردهای! خداوند، دو پسر جوان از تو گرفت و هنوز هم متنبّه نشدهای! اگر از این کار بر حذر نشوی، نقمت خداوند، از ناحیهای که گمان نمیبری بر تو فرو میریزد.»
حسن بن مثله عرض کرد: «سیّد و مولای من! مرا در این باره، نشانی لازم است؛ زیرا، مردم، سخن مرا بدون نشانه و دلیل نمیپذیرند.»
امام ـ علیه السّلام ـ فرمود: «تو برو رسالت خود را انجام بده. ما، در اینجا، علامتی میگذاریم که گواه گفتار تو باشد. برو به نزد سیّد ابوالحسن، و بگو تا برخیزد و بیاید و آن مرد را بیاورد و منفعت چند ساله را از او بگیرد و به دیگران دهد تا بنای مسجد بنهند، و باقی وجوه را از رهق به ناحیهی اردهال که ملک ما است، بیاورد، و مسجد را تمام کند، و نصفِ رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله وجوه آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد کنند.
مردم را بگو تا به این موضع رغبت کنند و عزیز بدارند و چهار رکعت نماز در این جا بگذارند: دو رکعت تحیّت مسجد، در هر رکعتی، یک بار «سورهی حمد» و هفت بار سورهی «قل هو الله احد» (بخوانند) و تسبیح رکوع و سجود را، هفت بار بگویند.
و دو رکعت نماز صاحب الزمان بگذارند، بر این نسق که در (هنگام خواندن سورهی) حمد چون به «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» برسند، آن را صد بار بگویند، و بعد از آن، فاتحه را تا آخر بخوانند. رکعت دوم را نیز به همین طریق انجام دهند. تسبیح رکوع و سجود را نیز هفت بار بگویند. هنگامی که نماز تمام شد، تهلیل (یعنی، لا إله إلاّ الله) بگویند و تسبیح فاطمهی زهرا ـ علیها السّلام ـ را بگویند. آن گاه سر بر سجده نهاده، صد بار صلوات بر پیغمبر و آلاش، صلوات الله علیهم، بفرستند.»
و این نقل، از لفظ مبارک امام ـ علیه السّلام ـ است که فرمود:
فَمَنْ صَلاّهُما، فَکَاَنَما صَلّی فِى الْبَیْتِ الْعَتیقِ؛ هر کس، این دو رکعت (یا این دو نماز) را بخواند، گویی در خانهی کعبه آن را خوانده است.
حسن بن مثله میگوید: «در دل خود گفتم که تو این جا را یک زمین عادی خیال میکنی، اینجا مسجد حضرت صاحب الزمان ـ علیه السّلام ـ است.»
پس آن حضرت به من اشاره کردند که برو!
چون مقداری راه پیمودم، بار دیگر مرا صدا کردند و فرمودند: «در گلّهی جعفر کاشانی ـ چوپان ـ بُزی است، باید آن بز را بخری. اگر مردم پولاش را دادند، با پول آنان خریداری کن، و گرنه پولاش را خودت پرداخت کن. فردا شب آن بز را بیاور و در این موضع ذبح کن. آن گاه روز چهارشنبه هجدهم ماه مبارک رمضان، گوشت آن بز را بر بیماران و کسانی که مرض صعب العلاج دارند، انفاق کن که حق تعالی همه را شفا دهد.
آن بز، ابلق است. موهای بسیار دارد. هفت نشان سفید و سیاه، هر یک به اندازهی یک درهم، در دو طرف آن است که سه نشان در یک طرف و چهار نشان در طرف دیگر آن است.»
آنگاه به راه افتادم. یک بار دیگر مرا فرا خواند و فرمود: «هفت روز یا هفتاد روز در این محل اقامت کن.»
حسن بن مثله میگوید: «من، به خانه رفتم و همهی شب را در اندیشه بودم تا صبح طلوع کرد. نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن داستان را با او در میان نهادم.
همراه علی منذر، به جایگاه دیشب رفتیم. پس او گفت: «به خدا سوگند که نشان و علامتی که امام ـ علیه السّلام ـ فرموده بود، این جا نهاده است و آن،این که حدود مسجد، با میخها و زنجیزها مشخّص شده است.»
آنگاه به نزد سیّد ابوالحسن الرّضا رفتیم. چون به سرای وی رسیدیم، غلامان و خادمان ایشان گفتند:
«شما از جمکران هستید؟» گفتیم: «آری». پس گفتند: «از اوّل بامداد، سیّد ابوالحسن در انتظار شما است.»
پس وارد شدم و سلام گفتم. جواب نیکو داد و بسیار احترام کرد و مرا در جای نیکو نشانید. پیش از آن که من سخن بگویم، او سخن آغاز کرد و گفت: «ای حسن بن مثله! من خوابیده بودم. شخصی در عالم رؤیا به من گفت:
«شخصی به نام حسن بن مثله، بامدادان، از جمکران پیش تو خواهد آمد. آن چه بگوید، اعتماد کن و گفتارش را تصدیق کن که سخن او، سخن ما است. هرگز، سخن او را ردّ نکن.» از خواب بیدار شدم و تا این ساعت در انتظار تو بودم.
حسن بن مثله، داستان را مشروحاً برای او نقل کرد. سیّد ابوالحسن، دستور داد بر اسبها زین نهادند. سوار شدند. به سوی دِه (جمکران) رهسپار گردیدند.
چون به نزدیک دِه رسیدند، جعفر شبان را دیدند که گلهاش را در کنار راه به چرا آورده بود. حسن بن مثله، به میان گلّه رفت.آن بز که از پشت سرِ گلّه میآمد، به سویش دوید. حسن بن مثله، آن بز را گرفت و خواست پولش را پرداخت کند که جعفر گفت: «به خدا سوگند! تا به امروز، من این بز را ندیده بودم و هرگز در گلّهی من نبود، جز امروز که در میان گلّه آن را دیدم و هر چند خواستم که آن را بگیرم، میسر نشد.»
پس آن بز را به جایگاه آوردند و در آن جا سر بریدند.
سیّد ابوالحسن الرّضا به آن محلّ معهود آمد و حسن بن مسلم را احضار کرد و منافع زمین را از او گرفت.
آنگاه وجوه رهق را نیز از اهالی آن جا گرفتند و به ساختمان مسجد پرداخت و سقف مسجد را با چوب پوشانیدند.
سیّد ابوالحسن الرّضا، زنجیرها و میخها را به قم آورد و در خانهی خود نگهداری کرد. هر بیمار صعب العلاجی که خود را به این زنجیرها میمالید، در حال، شفا مییافت.
ابوالحسن محمّد بن حیدر گفت: «به طور مستفیض شنیدم، پس از آن که سیّد ابوالحسن الرّضا وفات کرد و در محلّهی موسویان (خیابان آذر فعلی) مدفون شد، یکی از فرزندانش بیمار گردید. داخل اطاق شده سرِ صندوق را برداشت زنجیرها و میخها را نیافت.»