گل عفاف، در بوستان حجاب می روید.
بی حجاب، هم چون شاخه ای بیرون از حصار باغ است، که طمع هر رهگذر را به سوی خود جلب می کند.
هیچ کس با نام " آزادی " دیوار خانه خود را بر نمی دارد و شب ها در حیاطش را باز نمی گذارد.
گوهر عفاف و پاکی، کم ارزش تر از پول و جواهرات نیست.
کسی که " کودک عفاف " را جلوی صدها گرگ گرسنه می برد و به تماشا می گذارد، روزی هم " پشت دیوار ندامت " اشک حسرت خواهد ریخت.
حجاب، هم چون یک توری، مانع ورود حشرات نگاه های مسموم است. کسی که راه ورود مگس های مزاحم را می بندد، خود را " مصون " ساخته است، نه محدود.
زن به خاطر کرامت و ارزشی که دارد نباید خود را حراج کند و در بازار سوداگران شهوت، خود را به چند نگاه و لبخند بفروشد.
حجاب، مثل در یک شیشه عطر، مانع پریدن عطر عفاف می شود، نباید گذاشت پای بیگانگان، وارد مزرعه نجابت شود و بوته نورس عصمت را لگد مال کند.
حجاب، زندان نیست که زنان در آن محبوس باشند، بلکه قلعه و دژی است که از ورود غارتگران و مهاجمان جلوگیری می کند. زنان با حجاب، قلعه نشینانی اند که به مزاحمان، اجازه ورود به حریم عفاف نمی دهند.
اگر چشم، دریای هوس شود، قایق گناه در آن حرکت می کند.
وقتی غذایی مسموم و آلوده است تهدیدی برای سلامتی است.
فرقی نمی کند که آشکارا خورده شود یا پنهانی، عمدی باشد یا اشتباهی، چه اختیاری باشد چه اجباری، به هر حال تاثیر زیان بار خود را دارد.
زشت، زشت است چه پنهان و چه آشکار.
گناه هم بر روح شخص اخلاق جامعه، تاثیر منفی میگذارد و این "بیماری اخلاقی" سلامت جامعه را تهدید می کند.
اگر دیگران بفهمند " آبرو " می رود.
اگر خدا بفهمد " که می داند و می فهمد " آبرو ریزی و رسوایی بیشتر است.
مگر مصرف غذاهای فاسد و داروی عوضی، دور از چشم پزشک و پرستار از عوارض و پیامد های آن می کاهد؟
آنان که به خاطر شرم از دیگران، از " خلاف " پرهیز می کنند چرا در تنهایی و پنهانی از " خدا " و " خود " حیا نمی کنند؟
اگر آبرو هم نرود، دل تیره می شود و عاقبت انسان تباه می گردد.
خداوند، نهان ها را هم می داند و در خلوت ها هم حضور دارد و از دل ها خبر دارد.
آن که از " روز محاکمه " می ترسد باید از " خلاف پنهانی " هم بپرهیزد!
گفتم: در گروه خودتان چه کاره ای؟
گفت: دروازه بان دلم!
گفتم: این هم شد کار؟ برو تو خط حمله.
گفت: فکرم از دروازه مطمئن نیست. دلم یک دروازه است. اگر کنترل نکنم، می بینی پی در پی گل می خورم.
گفتم: مثلا چه گلی؟
گفت: گل گناه، گل هوس، گل غرور، گل دوستی های حساب نشده، گل غفلت از دنیا و آخرت!
گفتم: چطور است جمع شویم و با " تیم ابلیس " مسابقه دهیم؟
گفت: به شرط این که خودم دروازه بان باشم، چون می دانم که از چه زاویه ای " توپ گناه " را به طرف دروازه دلها، شوت می کنند.
گفتم: قبول. ولی از کجا این تجربه را کسب کرده ای؟
گفت: زاویه حمله ابلیس " غفلت " است و " غرور " وقتی چراغ " یاد " خاموش می شود، غرور به دشمن " گرا" می دهد، آن گاه گل گناه دروازه دل را می گشاید. شیطان، حریف قدری است، نمی شود آن را دست کم گرفت.
گفتم: پس تو " خط دفاع " را بیشتر دوست داری؟
گفت: آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد، مهاجم خوبی هم نمی شود.
گفتم: دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود؟
گفت:
خواهی نخوری ز تیم ابلیس شکست
باید به دفاع از دل و دیده نشست
چون شوت شود به سوی دل توپ گناه
دروازه دل به روی آن باید بست
گفتم: دروازه بانی هم عجب لذتی دارد!
گفت: به شرط آن که گل نخوری و حمله شیطان را دفع کنی. "جهاد با نفس " به همین جهت بالاترین مبارزهاست.
-- " می شود برای رضای خدا این قفل را سه شاهی از من بخرید."
قفل ساز آن را گرفت. با دقت نگاهش کرد: " این قفل سالم است و بی عیب. آخر چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟"
-- اما هیچ کس حاضر نشده آن را به این قیمت بخرد.
هفت شاهی به پیرزن داد وگفت: " این قفل این قدر می ارزد." پیرزن در حالی که لبخند رضایت بر لب داشت از مغازه بیرون رفت.
حضرت رو به او فرمود: " مثل این (قفل ساز) باشید، ما به سراغ شما می آییم. چله نشینی لازم نیست. به جفر متوسل شدن سودی ندارد. عمل سالم داشته باشید و مسلمان باشید، تا بتوانیم به یاریتان بیاییم..."
میر مهر، ص 397
امام علی علیه السلام فرمود:
با مهدی ما حجت ها گسسته می شود.
او پایان بخش سلسله امامان، نجات بخش امت و اوج نور و راز نهان است.
میزان الحکمه، ح ح 1165
دلش لک زده بود برای یک مناجات با حال. وقت سحر بود.
نشسته بود در سرداب مقدس.
صدای مناجاتی دلنواز به گوش می رسید: "خدایا! برخی از شیعیان ما...گناهان زیادی انجام داده اند.
اگر گناهان آن ها در ارتباط با توست، از آن ها در گذر...، آن چه از گناهان آنها در ارتباط با خودشان است، خودت بین آن ها را اصلاح کن...و آن ها را از جهنم نجات بده.
نجم الثاقب، ص 455
امام مهدی عجل الله فرجه الشریف فرمود:
من وصی آخرینم،
به وسیله من بلا از خانواده و شیعیانم دفع می شود.
الغیبه،طوسی،ص 285
حکایت خولی بن یزید اصبحی را حتما شنیدید؟؟
سر منور حسین بن علی علیه السلام را، خولی به کوفه برد. اما شب شد و دیر به دارالاماره عبیدالله بن زیاد، رسید و درب آنجا بسته بود. لذا به خانه اش رفت و سر را در زیر طشتی، و به نقلی در «تنور» پنهان کرد.
همسرش پرسید، با خود چه آورده ای؟ خولی گفت: چیزی آورده ام که برای همیشه ثروتمند و بی نیاز خواهیم بود.
سر حسین بن علی علیه السلام را به خانه آورده ام!
همسر او گفت: وای بر تو! مردم سیم و زر به خانه می برند و تو، سر فرزند رسول خدا آورده ای! به خدا سوگند که هرگز در کنار تو نخواهم ماند.
این را گفت و بلند شد و بیرون آمد و ناگهان نظرش بر نوری عظیم افتاد و دید که: نوری به آسمان می رود و این نور از آن سر منور ساطع است و ملائکه به صورت مرغان سپید، در اطراف آن هستند.
حکایت امروز این کفاری که به خیال باطل خود با هتک حرمت به قرآن کریم سعی در محو کردن نام اسلام و مسلمانان و خاموش کردن نور قرآن دارند همان حکایت دیرینه خولی ملعون است. آنان به خیال خود با سوزاندن قرآن مجید مهر سکوتی بر کلام الهی و تعالیم انسان ساز و حیات بخش آن زده اند، در حالی که از وعده حتمی الهی مبنی بر رساندن نور خدا و قرآن در منتها درجه خود بی خبرند:
«یُریدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ یَأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ »
اینان نمی دانند با چنین اعمال پست و وقیحانه ای تیشه به ریشه خود زده و در واقع دودمان خود را به آتش خشم الهی می کشند.
با این وجود وظیفه هر عاشق و مومن خدا جو و منتظر واقعی دفاع از حیثیت دین و اسلام و کلام الهی است. تاسف خوردن کافی نیست. باید علناً این اقدام وقیحانه را محکوم کرد و با مشت های گره کرده ایستادگی خود در دفاع از کتاب و دینیمان را در مقابل چشم جهان به نمایش گذاریم .
میعاد گاه ما راه پیمایی پس از نماز دشمن شکن جمعه 26 شهریور، اجر همگی با امام زمان (عج)